گویی بارها تو را دیده‌ام. غریبه‌ای هستی آشنا که دست قلبم تو را لمس کرده.
تو را نمی‌شناسمت؛ اما از دیدگان عشق وجودم را به تپش وا می‌نهی. زنده‌ام می‌کنی.
مرا نبین! نبین که پشت کنی. قلبم را ببین که چگونه لیلای تو شده. ظاهرم شاید شیدایی‌ام را پنهان کند.
چنان تمنای تو را دارم که در آتش افتاده‌ام. ببین تب قلبم. بشنو غوغای درونم.
هیچ‌ نمی‌خواهم جز ساعتها نشستن و خیره به صورت و چشمانت.
از جاری شدن اشک‌هایم تعجبم نکن. توصیف‌اش برای خودم هم سخت است. این باران بخاطر همان حس غریبی‌ست که با حضور تو در وجودم جوانه زده.
خدای بزرگ این چه حسی‌ست که نمی‌دانم اسمش را عشق بگذارم یا نه. چرا که نمی‌توانم برای این ژرفا و عمق اسمی انتخاب کنم. کاش حسی یا جذابیتی از من برای تو وجود می‌داشت که خواستن تو بی‌جواب نمی‌شد.




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جوکستان زهـــــــره نســـــاجیان کافی نت حمید سپیده دم انجام دادن سيتي اسكن و ام اراي Orlando بلیط هواپیما چارتر، خرید اینترنتی بلیط هواپیما، ایبوکینگ 24 میخک رایانه مجله ماشین 20