همیشه به کسانی که برای خودشان کار میکنند، غبطه میخورم. مثل کارگردانان، آهنگساز و حتی کسانی که داخل مغازه خودشان مشغول فروش هستند، مثل محصولات مواد غذایی و غیره.
اگر یه فرصت دوباره زندگی از دوره نوجوانی داشتم به هیچوجه کارمند نمیشدم. گرچه در شرایطی قرار گرفتم که هیچچارهای نداشتم به جز کارمندی و حقوق بگیری. به خصوص که کارمندی به روحیه بنده ابدا سازگار نیست و متنفرم از بله قربان و چشم قربان گفتن و علاقهای به زیردست داشتن و رئیس بودن هم ندارم.
چقدر حسرت میخورم به حال نویسندگان و تهیه کنندگان فیلم و سریال و طراحان گرافیک و تهیه و کلا هنرمندانی که با کار کشیدن از فکر و خلاقیت خویش معیشت میکنند. بنده که اصلا به هیچوجه از پشت میز بودن راضی نیستم. شاید شما و کسانی دیگر عاشق کار پشت میزی و ریاست کردن بر کارمندان دیگر را داشته باشید. از من گفتن کارمندی در هر نوعش باعث عادت و سپس از بین رفتن خلاقیت و یا از بین رفتن بذر خلاقیت در درون آدم میشود.به خصوص که در ایران کارمندی طور دیگری تعریف و انجام میشود که شامل پارتیبازی و باندبازی و زیرآب زدن است.
کارمندی یعنی تبدیل شدن به یک ربات که صبح میروی و شب به منزل میآیی و منتظر حقوق سرماه هستی. حال فرقی نمیکند که در اداره چطور و چقدر و چگونه کار میکنی. همین منتظر بودن برای پایان ماه فرا رسیدن و تقویم را شخم زدن برای یافتن تعطیلات بسیار مضحک به نظر میآید. البته برای کسی که کارمند است منطقی باشد ولی اگر توانش را داشته باشد که وضعیت شغلی و روزانهاش را از زاویهای بالاتر نگاه کند؛ احتمال این وجود دارد که سعی کند خود را از آن ورطه بیرون کشیده و شغلی دیگر انتخاب کند. اما شاید دیر شده باشد. چون کارمندی مثل یک اعتیاد است. کمتر معتادی پیدا میشود که همت بگمارد و از اسارت کارمندی بیرون بجهد.
درباره این سایت