برگ‌های زرد می‌ریزند و برگ‌های سبز نیز. پس از آن هوا سرد سرد است و سردتر. آسمان خاکستری‌‌ست. برف سپید و سپید برشاخه‌های درخت و در کف کوچه‌های بی‌عبوری که تنها عابرش من هستم. و سپس باران، باران پاییزی می‌بارد. آری پاییز است. اینجا جایی‌ست که همیشه پاییز و زمستان در پی هم می‌آیند. بهار کی می‌آید؟ آن تابستان گرم که کوچه‌هایش تا دیروقت از حضور ردپای عابرین جشن می‌گیرند، پس کی از راه می‌رسد؟

جایی از وجودم که می‌تواند جای عشق و محبت کسی باشد؛ بی‌بهار و تابستان است. همیشه سرد است و پر از برگهای بر کف خاک خشکیده. اینجا دل من است. خدایا نگاهی به دل من کن.

پاها و نگاهم دیگر نای انتظار ندارند. خدایا تا کی قدم بزنم به امید. تا به اینجای عمرم را تنها و سرد و بی‌کس وجودم را گرفته در انتظار امیدی که هنوز کورسوی آن هم دیده نمی‌شود.

تا کی تنهایی؟ تا کدام جای این کوچه زمزمه‌ها و اشک‌های قلبم بی‌پاسخ می‌ماند؟ خدایا قلبم مرا دارد و من تو را. من تنها به تو دل‌خوشم.

بد نیست بدانی که البته حتما بدون گفتنم می‌دانی که کم کم پاهایم توان عبور از این کوچه بی‌انتهایت را ندارد. تنها نمی‌شود و نمی‌توانم به این مسیر ادامه دهم.

خدایا اشک‌های جاری قلبم را هیچ‌کس جز تو نمی‌تواند ببیند. اشک‌هایی که در این بی‌بهار و تابستان جاریست.

تا کجا بی‌عشق. تا کجا تحمل و تا کجا بی‌بهار و تابستان؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اخبار جدید استان قزوین انجمن مدیریت پروژه پردیس شیراز بازاریاب James free film Calvin mu5icdl بهترین وبلاگ دانلود آهنگ با لینک مستقیم سایه افرا